ناصحم گفت که جز غم چه هنر دار د عشق؟ گفتم ای خو اجه عاقل هنری بهتری از این
در هوای عشق حق ر قصان شو د
همچو ن قر ص بدر بی نقصان شو د
آری در فضای عشق و ر زی است که خدا را بیش از هر ز مان نز دیک خو د می بینی و آن گو نه که ناملایمان را به هیچ می گیری و فقط سلامتی و جو د ناز نین عشقت را از خدا می خو اهی در فضای عشق است که سعی می کنی ببخشی که تو نمی بخشی چو ن بخشش کار تو نیست بخشش کار خدا است و لی تو اصلا نمی ر نجی که بخو اهی ببخشی آن گو نه حافظ یاد م داد
و فا کنیم و ملامت کشیم و خو ش باشیم
که در طر یقت ما کافریست ر نجیدن
از کی باید بر نجم ؟ از یار ؟ نه از او نمی ر نجم تصو ر چشمهای سیاهش جز عشق هیچ احساسی به من نمی دهد پس ر نجیدن مال جای دیگر است شاید از دنیا می ر نجم و این ر نجی که به عاشقها می دهد اما چرا باید از دنیا تو قع دو ستی داشت مگر حافظ نصیحتم نکر د که
مجو دو ستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجو ز هزار داماد است
بگذر یم عاشقم و عاشق می مانم حالا چه خو ب که یار اندک نظری به ما انداز د
منم شهره شهر م بعشق و ر زیدن
منم کو دیدن نیالو د م به بد دیدن
یار م دو ست دار م