سرهنگ اسدی

علمی وادبی و هنری

سرهنگ اسدی

علمی وادبی و هنری

مناجات

هنوز فراموشت نکرده است، هنوز آنقدر خوب هستی که به میهمانی بی‌دریغ خویش می‌خواندت.تو را از سراسر گیتی فرا می خواند و با تمام کائنات به سویت می شتابد .کاش می دانستی چه فراوان دوستت دارد.خودمانیم بیا قدری ساده‌تر باش.هنوز توان برپاخاستن داری، یارای توانستن و باور بندگی.بیاندیش که هنوز می توانی دوستش بداری و با سجودی عاشقانه دعوتش را لبیک گویی: یاعلی.


پرستش

ای خدای بزرگ!تو چه باشی و چه نباشی، من اکنون سخت به تو نیازمندم.تنها به این نیازمندم که تو باشی.

خدایا تو در آن بالا، بر قله‌ی الوهیتت تنها چه می کنی؟

ایمان بی‌عشق، اسارت در دیگران است و عشق بی ایمان، اسارت در خود.

برای دل‌هایی که با آسمان پیوند دارند ، کفر و ایمان همچون عشق و بی عشقی یکی است.

انسان آهنگی‌است که خدا سروده است.

بشر یک «بودن» است ، درصورتی که انسان یک «شدن» است.

نیایش کردن تجلی عشق ورزیدن و احساس کردن و دوست داشتن است.

از شگفت‌ترین احساس‌های آسمانی، انسان با زبان زمینی سخن می گوید! حق هم همین است!

پرستش عالی ترین احساس دوست داشتن است.

از:دکتر علی شریعتی.

منم شهره شهر م به عشق و ر زیدن

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دار د عشق؟ گفتم ای خو اجه عاقل هنری بهتری از این

خدای را سپاس  می گو یم خو د م هم نمی دانستم که اینقدر لطف دارد که به من این همه صبر بدهد  خدای را ستایش می کنم که ابن گو نه عاشقم کر د به خدا عشق می و ر ز م که آنقدر لطف به من داشت که ببینم و بی تو جه نگذر م شکر ایز د را می کنم که فر صت شنیدن و خو اند ن و اندیشیدن را به من داد که و فاداری بیامو ز م  و طعنه شو م و  ر و حم را به اظطر اب نر سیدن به ناز نین و جو دی مچاله شو د و لی باز دست بر ندار م و شکر ش را گو یم که صبر و عشق را همچنان به من داد  شکر خدارا گو یم که  مو لانا و حافظ را همراه من در این ر و ز ها و شبهای یک سال گذشته کر د تا از آنها بیامو ز م که چگو نه به عشقم بیاندیشم و آن را بیاز مایم  آگاه که  مو لانا به من معنی نیایش را این گو ن آمو خت

در هوای عشق حق ر قصان شو د

همچو ن قر ص بدر بی نقصان شو د

آری در فضای عشق و ر زی است که خدا را بیش از هر ز مان نز دیک خو د می بینی و آن گو نه که ناملایمان را به هیچ می گیری و فقط سلامتی و جو د ناز نین عشقت را از خدا می خو اهی در فضای عشق است که سعی می کنی ببخشی که تو نمی بخشی چو ن بخشش کار تو نیست بخشش کار خدا است و لی تو  اصلا نمی ر نجی که بخو اهی ببخشی  آن گو نه حافظ یاد م داد

و فا کنیم و ملامت کشیم و خو ش باشیم

که در طر یقت ما کافریست ر نجیدن

از کی باید بر نجم ؟ از یار ؟ نه از او نمی ر نجم تصو ر چشمهای سیاهش جز عشق هیچ احساسی به من نمی دهد پس ر نجیدن مال جای دیگر است شاید از دنیا می ر نجم و این ر نجی که به عاشقها می دهد  اما چرا باید از دنیا تو قع دو ستی داشت مگر حافظ نصیحتم نکر د که

مجو  دو ستی عهد از جهان سست نهاد

که این عجو ز هزار داماد است

بگذر یم عاشقم و عاشق می مانم حالا چه خو ب که یار اندک نظری به ما انداز د 

منم شهره شهر م بعشق و ر زیدن

منم کو دیدن نیالو د م به بد دیدن

یار م دو ست دار م