سرهنگ اسدی

علمی وادبی و هنری

سرهنگ اسدی

علمی وادبی و هنری

من و بارداری تو رو باید از کدوم شب از کدوم ستاره پرسید/ از کدوم فال و کدوم شعر پرسید و دوباره پرسید/ مثل زندگی مثل عشق تو همیشه جاری هستی/ تو صراحت طلوع و نبض هر بیداری هستی/تو رو از صدای قلبم، لحظه به لحظه شنیدم/ تو رو حس کردم تو نبضم،من تو رو نفس کشیدم/ مثل حس کردن گرما یا حضور یه صدایی/ به تو اما نرسیدم ندونستم تو کجایی/ تو رو باید از کی پرسید تو رو باید با چی سنجید/ تو رو حس میکنم اما ... کاشکی چشمام تو رو می دید قبل از اینکه باردار بشم، همش نگران بودم که اگر باردار شدم چطوری از پس بعضی کارهای شخصیم بر میام.از دوست و آشنا و ... هر کدوم یه چیزی راجع به این دوران شنیده بودم که بیشترش شکایت و گله و سختی از این دوره بود. اکثریت می گفتن حاملگی توی تابستون خیلی عذاب آوره. تمام مدت تعرق داری و پاهات عرق سوز میشه.همه جا نمیتونی بری. یکی دیگه می گفت: روی صورتت و بدنت بلا استثنا لکه های قهوه ای رنگ زیاد میشه. اون یکی می گفت: ریزش موهات زیاد میشه و ناخنهات خشک و افتضاح میشه. فلانی شکایت میکرد : تا یه کم غذا میخوری میخوایی بترکی. پوست شکمت پر از خطهای ارغوانی میشه و قیافه ت اونقدر متغیر میشه که حتمن افسرده و دپرس میشی و البته طبیعیه ... خلاصه هر کسی یه مورد ناخوشایند رو یاد آور میشد. اما من. وقتی باردار شدم، در سه ماههء اول به غیر از یه سری مشکلات مختصر گوارشی و تهوع و ویار، هیچ مشکلی برام پیش نیومد. دوستم بهم گفت: اگه صورتت لک آورد، یه وقت افسرده نشیا .... منم زدم به رگ بیخیالی و گفتم هر چه باداباد. عین عنترم شدم، بشم! اصلن برام مهم نیست. ویار اولیه که تمام شد، مفهوم زیبای بارداری برام بیشتر جا افتاد. اول از همه متوجه درخشش عجیب موهام شدم. رشد ناخونهام به طرز عجیبی تسریع پیدا کرد و پوست صورتم صافتر شد. به غیر از یه حالت رنگ پریدگی که داشت. اطرافیانم همه بهم میگفتن چشمات یه برق خاصی توشه که قبلن نبود. صلبیهء چشمم از سفیدی متمایل به آبی شده بود و مهمتر از همه وضعیت روحیم به شدت تغییر کرده بود. دوست داشتم تمام مدت بخندم و صحبت کنم و توی بحثها شرکت کنم.گاهی خیلی هوس میکردم به خودم حسابی برسم و خیلی راحت هم از پس کارهام بر میامدم. حالا که کم کم دارم وارد سه ماههء سوم میشم، روحیه ام شادتر از قبل شده و احساس انرژی بیشتری میکنم. البته زود خسته میشم ولی میل به کار کردنم زیاده. از اینکه دورهء حاملگیم در تابستانه و میتونم کلی لباسهای خوشگل ِ رنگی و راحت و خنک بپوشم، بسیار خرسندم! از دیدن اینکه شکمم روز به روز بزرگتر میشه، احساس آرامش و غرور بهم دست میده. زندگی رو به وضوح زیر این عروق خونی حس میکنم. حرکتهای جنین منو به اوج لذت میبره و صبرم رو برای دیدنش کمتر میکنه. علی رغم گفته های بسیار در مورد سختی بچه داری و نگهداری نوزاد، من همچنان منتظرم که اون لحظه بیاد و خودم رو دارم آماده میکنم. مهمتر از همه داشتن یک یار و همراه همیشگیه که با رفتار و نوازشها و حرفهای جادویی و تسکین دهنده ش، لذت این دوران رو برام صد چندان کرد.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد