سرهنگ اسدی

علمی وادبی و هنری

سرهنگ اسدی

علمی وادبی و هنری

خسوف

بر ساحل شکافته پهلو گرفته بود

ماهی که از ادامه شب رو گرفته بود

 

آرامشی عجیب در اندام سرو بود

گویا تنش به زخم تبر خو گرفته بود

 

دستی به دستگیره دروازه بهشت

دستی دگر بر آتش پهلو گرفته بود

 

برخاست تا رسد به بهاری که رفته بود

آهوی عشق بوی پرستو گرفته بود

 

آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد؟

او که همیشه اذن ز بانو گرفته بود

 

از کوچه های شهر صدایی نشد بلند

نعش مدینه در تب شب بو گرفته بود

 

پشت زمین شکست، خدا گریه اش گرفت

وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد